من اگردیوانه ام
با زندگی بیگانه ام
مستم اگر یا گیج و سرگردان و مدهوشم
اگر بی صاحب و بی چیز و ناراحت
خراب اندر خراب و خانه بر دوشم
اگر فریاد منطق هیچ تأثیری ندارد
در دل تاریک و گنگ و لال و صاحب مرده ی گوشم
به مرگ مادرم : مردم
شما ای مردم عادی
که من احساس انسانی خودرا
بر سرشک ساده ی رنج فلاکت بارتان
بی شبهه مدیونم
میان موج وحشتناکی از بیداد این دنیا
در اعماق دل آغشته با خونم
هزار درد دارم
درد دارم
اشکها آهسته میلغزند بر رخسار زردم
آرزو دارم جایی روم که دیگر بر نگردم
روز و شبها رهسپار گشتند و افزودند دائم
شامها داغی به داغم روزها دردی به دردم
به زیر باران می روم و هم نوا با گریه ی اسمان می گریم تا کسی اشک های مرا نبیند.
به زیر باران می روم و فریاد می زنم تا صدای فریادم با فریاد اسمان یکی شود. به زیر باران می روم تا ناله های دلم با ناله های باد یکی شود و کسی شاهد شکستن روح خسته ام نباشد.
به زیر باران می روم و تکیه به همان درخت بید مجنون کنار جاده که یادگاری هایمان را روی ان می نوشتیم به انتظارت خواهم ماند , تا به زیر هر یک از قدمهایت گل سرخی بگذارم.
می دانم خواهی امد و دستان سردم را در دستان گرمت خواهی گرفت تابا هم به سرزمین ارزوها برویم .........
باران که می آید
گوش به زنگ صدای تو
تکه تکه ترانه های کهنه را کنار هم می چینم
و همیشه به همین حقیقت تلخ می رسم که :
تو هم با من نبودی !!!
یادم باشد حرفی نزنم که به کسی بر بخورد
نگاهی نکنم که دل کسی بلرزد
چیزی ننویسم که آزار دهد کسی را
یادم باشد که: روز و روزگار خوش است و همه چیز بر وفق مراد است و تنها ...
تنها دل ما دل نیست