عاشقی مار و به خدا عشق منی

حکایت عاشقی مار عشقی

یکی بود یکی نبود ، یه گوشه از این کره ی خاکی که همه جا جنگ و جدل و دعوا بود ، میون این همه آدم که به فکر معاش و بدبختی خودشون بودند یه دانشجو بود .... این دانشجو که یک مار خوش خط و خال بود عاشق بود .... آره ، اون عاشق یه مار خوش خط و خال دیگه شده بود .... کارش این بود که هر روز خدا بره و توی سلف و توی صحن دانشگاه و توی راهرو و غیره نیش نیش کنان معشوقش رو از دور ببینه .... اولین بار معشوقش رو سر کلاس شیمی مورتیمر دیده بود و وقتی که رفت تا جزوه ی معشوقه اش رو بگیره تا دفترش رو کامل کنه ، دلش دست اون گیر افتاد .... نیش نیش کنان به اون فهموند که جزوه می خواد واون هم وقتی جزوه رو داد فکر نمی کرد اینقدر با هم تریپ لاو بشن ..... خلاصه سرتون رو درد نیارم مار دانشجوی قصه ی ما بد جوری عاشق بود و توی خونه ی دانشجویی اش چپ و راست عکس های معشوقش رو چسبونده بود و همه اش ”دلم مثل دلت خونه شقایق“ گوش می داد!!! تموم پوست و گوشتش (البته نمی دونم که مار گوشت داره یا نه) و سلول های بدنش عشق ، عشق می کردند .... هر روز صبح که از خواب پا می شد و عزم دانشگاه می کرد فقط به خاطر اون بود ، البته ممکن بود توی این رفت و آمدها مردم و بقیه دانشجوها و حتی حراست ببیننش و زنگ بزنن آتش نشانی که بیاد و ببرتش باغ وحش ولی خوب همه می دونیم که عشق این چیزها سرش نمی شه که ....!

آدم عاشق حاضره به خاطر معشوقش همه چیزشو حتی جونشو بده و در عوض یه بار بتونه با دیدن اون یار دلربا ، حتی از راه دور آروم بگیره .... (حتماً دیدید که این آقا پسرهای گل گلاب تموم محتویات جیب هایشان را تقدیم می کنند تا چند دقیقه ای رو با معشوق توی پیتزا فروشی و کافی شاپ بگذرونن و سان شاین و کوردن بلو و کاپوچینو بخورن!! دیدید که ؟)
خلاصه جونم واسه تون بگه مار قصه ی ما هر روز که می گذشت عاشق تر می شد و دیگه کارش به جاهای باریک رسیده بود و شبها توی کوچه ها می خزید و قوطی پپسی شوت می کرد (البته من نمی دونم چی جوری این قوطی رو شوت می کرد!) و آواز ”ای مار احمد آباد تو ممور بندری“ می خوند و های های اشک می ریخت .
دیگه داشت لیسانس اش رو می گرفت و یه جورایی وارد چهارمین سال از این عشق خانمان سوز و جانسوز می شد و یادش می اومد چه واحدهای رو که نیفتاده و چه کلاسهایی رو نرفته فقط به عشق معشوقش و خلاصه این آتش هنوز که هنوز بود بدجوری در دل مار شعله می کشید (از اول داستان تا حالا دارم فکر می کنم دل مار کجاشه ، تا حالا که به هیچ نتیجه ای نرسیدم!) به فکر ازدواج دانشجویی هم افتاد ولی خب این درسته که یه مار بود ولی برای ازدواج ، اونم از نوع دانشجویی اش ، هنوز مارمولک بود !

سرتون رو درد نیارم انگاربرای عاشق واقعی هیچوقت رسیدن به اون کسی که دلداده اش شده در کار نیست (رجوع شود به داستان ”شیرین و فرهاد“ و همچنین ”لیلی و مجنون“ و همچنین بازبینی سریال ”پلیس جوان“ !) البته این رو هم بگم که مار قصه ی ما عاقل تر از این بود که بره به سمت پوچی و کندن کوه و دود و از این جور حرفا (خب هر چی باشه از قشر تحصیلکرده و فرهیخته ی جامعه بود) ولی خب در عشق هیچوقت رسیدنی نیست !

همینه ، همیشه هر چی عاشقه می دونه       جدایی می رسه ، عاقبت ، تنها می مونه

مار دلداه قصه ی ما بعد از 4 سال و اندی که یه عمری بود ، فهمید که معشوقش شیلنگ بوده ! ، نه مار !...

sabzine.com


به خدا عشق منی
ستاره ی سربی من چرا دل به تو دادم که دلم میشکنی
 هر چه از عشق بگویم تو همه طعنه زنی
 طعنه زن باک ندارد دل غمدیده ی من
هر چی باشد من یک مردم تو هم از جنس زنی
میگی نه یالا بفرما ، خل وچل قحطه تو دنیا
که شدی همدم اون مردک احمق !!حسنی!!
 من همش گل میگم و حرفای خوب خوب میزنم
تو شدی آینه دق ، میگی خیلی خفنی
خفنم باشه ،  قبوله ، به جهنم ، به درک
اما ای دختر خوشگل قبول کن که یکم بد دهنی
من چه جوری آخه باید به تو ثابت بکنم
که بابا خانم خوشگل بخدا عشق منی
به خدا عشقه منی

به خدا عشقه منی

نظرات 7 + ارسال نظر
زیبا پنج‌شنبه 18 فروردین‌ماه سال 1384 ساعت 10:09 ب.ظ

سلام
داستانت خیلی قشنگ بود با اینکه حوصلشو نداشتم ولی خوندم تا آخرش .
احمد جان این آی دی جدید منه ادش کن
موفق باشی

ممدم ممد اهوازی پنج‌شنبه 18 فروردین‌ماه سال 1384 ساعت 10:49 ب.ظ http://mamadahvazi.blogsky.com

لحظه هام خال و خسته لخظه هام بی هوده تر شد گفتی از عشقم حذر کن نکردم از همی چرتو پرتا که می گن

دمت گرم قشنگ بود

ازاده جمعه 19 فروردین‌ماه سال 1384 ساعت 07:27 ب.ظ http://zehneziba.blogfa.com

خیلی بی مزه ای اخه چرا سر کارمون گذاشتی؟؟؟؟
تازه کلی کیف کرده بودم که احمد اقا مارمولک... مار شده و عاشق شدنش هم که دیگه واویلا
باحال بود....شعره پایینی هم که اخرش بود
خسته نباشی
موفق و شاد
بای بای

شکوفه شنبه 20 فروردین‌ماه سال 1384 ساعت 01:52 ق.ظ http://haramedelam.blogsky.com/

سلام . داستان جالبی بود .. منم با اجازت بهت لینک دادم .. در پناه حق

ممدم ممد اهوازی شنبه 20 فروردین‌ماه سال 1384 ساعت 11:13 ب.ظ http://mamadahvazi.blogsky.com

سلام
باشه باشه بااااااا شه

توم با ما نساز خدا بزرگه

سهیک*** یکشنبه 21 فروردین‌ماه سال 1384 ساعت 01:02 ب.ظ http://www.tabar.blogsky.com

احمد جان درود..داستان عشق ومارومارمولکت دل نشین بود ممنون..دوست گرامی امید است که روزی همه ما فرق عشق و هوس را کاملا درک کنیم که به باور من شروع عشق آنهم با یک نگاه!!؟؟ بیشتربه هوس شبیه است تا عشق..بگذریم من وقتی بروز می کنم هیچ گاه به کسی آگهی نمی کنم زیرا معتقدم هر کس بیاد من باشی ودلش بامن حتما گاهی سری بمن میزند..تندرست وعاشق وشادکام باشی.چشم من همیشه یادت هستم..

نازنین دوشنبه 22 فروردین‌ماه سال 1384 ساعت 12:01 ق.ظ http://sokotvaeshgh.blogsky.com

به بهانه دیدنت بارانی می شوم ای رنگین کما ن من نمی دونم از کیه ولی جالبس

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد